جبر و تفويض از ديدگاه امام صادق (عليه السلام)
مقدمه قال رسول الله(صلّي الله عليه وآله) : «انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابداً و انهما لنيفترقا حتى يردا علىّ الحوض » من ميان شما دو امانت (دو حجت) بسيار با اهميت مىگذارم، كتاب خدا، و عترت من كه اهل بيت(عليهم السلام)منند، مادامى كه به اين دو امانت تمسك كنيد (پيروى نمائيد) گمراه نخواهيد گشت و اين دو امانت از يكديگر جدا نخواهند شد تا روز قيامت كه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. در بامداد طلوع مكتب حيات بخش اسلام، از خورشيد فروزان رسالت عظماى خاتم رسولان(صلّي الله عليه وآله) دو نور بسيار درخشان كه به يك كانون پيوسته بودند در صفحه تاريخ بشريت تابيدن گرفتند يكى از آن دو كتاب الله و دومى عترت طيب و طاهر آن حضرت بود پويندگان راه حقيقت و جويندگان طريق كمال و سعادت كه از اسلام اطلاع لازم و كافى دارند، به خوبى از سه حقيقت ذيل آگاهند: حقيقت يكم: اينكه پس از پيامبر عظيم الشأن اسلام، اميرالمؤمنين و سيدالوصيين علىبن ابىطالب(عليه السلام)، تجسمى است از قرآن مجيد آن كتاب الهى كه خاتم و جامع همه كتب آسمانى است. اينكه «اميرالمؤمنين(عليه السلام)، قرآن ناطق و وجودش تبلورى از آن كتاب آسمانى است» از منابع معتبر اسلامى برآمده كه همانند شعارى بس مقدس بر چهره قرون و اعصار مىدرخشد. حقيقت دوم: اينكه روايات و احاديثى متنوع در منابع اوليه اسلام با كمال وضوح اثبات مىكند كه على(عليه السلام) آن بزرگ بزرگان و آن يگانه نسخه انسان كامل كه پس از وجود نازنين محمد مصطفى(صلّي الله عليه وآله) نظيراو به عرصه هستى گام نگذاشته است، با رسولان الهى در امتيازاتى كه خداوند سبحان به آنان عطا فرموده است مساوى بوده و تجلىگاه نمونه همه امتيازات والاى آنان مىباشد. ملا على قوشجى كه بى شك يكى از برجستهترين علماى اهل سنت است در شرح خود بر كتاب «تجريد الاعتقاد» خواجه نصيرالدين طوسى(قدس سره)در صفحه 388 از پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله) حديثى را چنين نقل كردهاست: قال رسولالله(صلّي الله عليه وآله) : «من اراد ان ينظر الى آدم فى علمه و الى نوح فى تقواه و الى ابراهيم فى حلمه و الى موسى فى هيبته و الى عيسى فى عبادته فلينظر الى على بن ابىطالب(عليه السلام) ». «هر كس بخواهد به آدم در عملش و به نوح در تقوايش و به ابراهيم در حلمش و به موسى در هيبتش و به عيسى در عبادتش بنگرد به علىبن ابىطالب(عليه السلام) نگاه كند». حقيقت سوم: اينكه ائمه معصومين اثناعشر(عليهم السلام) «كلهم نورٌ واحد» مىباشند و سخنان آنان نشأتگرفته از يك سرچشمه است. و در حديث ثقلين همگى آنان عدل و همسنگ و همطرازان قرآن مجيد قرار گرفتهاند. و در روايات معتبر به اين معنى تصريح شده است از جمله: 1ـ مرحوم كلينى در اصول كافى به اسناد خود از جمعى از اصحاب امام صادق(عليه السلام) روايت مىكند كه گفتند از آن حضرت شنيديم مىفرمود: گفتار و حديث من گفتار و حديث پدرم است، و گفتار پدرم گفتار جدم و گفتار جدم گفتار حسين است و گفتار حسين گفتار حسن است و گفتار حسن گفتار اميرالمؤمنين است و گفتار اميرالمؤمنين گفتار رسول خدا است و گفتار رسول الله(صلّي الله عليه وآله) قول الله عز و جل مىباشد. قالوا: سمعنا ابا عبدالله(عليه السلام) يقول: حديثى حديث ابى، و حديث ابى حديث جدى، و حديث جدى حديث الحسين و حديث الحسين حديث الحسن، و حديث الحسن حديث اميرالمؤمنين، و حديث اميرالمؤمنين حديث رسول الله، و حديث رسول الله(صلّي الله عليه وآله) قول الله عز و جل . 2ـ در حديث ديگرى از ابوبصير روايت مىكند كه از امام صادق(عليه السلام)پرسيدم آيا حديثى را كه از شما مىشنوم آنرا از پدرت نقل كنم؟ و يا آنچه را كه از پدرت شنيدهام آن را از شما نقل نمايم؟ فرمود: يكسان است ولى اگر احاديث را از پدرم نقل كنى براى من محبوبتر است . 3ـ و نيز آن حضرت به جميل فرمود: آنچه را از من شنيدى آن را از پدرم روايت كن . 4ـ و همچنين در نامه امام صادق(عليه السلام) به اصحاب و ياران خود آمده است: «... اى جماعتى كه خداحافظ آنان و نگهبان كارشان است بر شما باد به پيروى از فرمودهها و سنت رسول خد(صلّي الله عليه وآله) و گفتهها و سنت ائمه هدى از اهل بيت پيغمبر، پس همانا كسى كه پيرو آنان باشد هدايت يافته و كسانى كه از آنان روگردان باشند گمراهند زيرا اهلبيت(عليهم السلام)كسانى هستند كه خداوند فرمان داده از آنان اطاعت شود و ولايت و رهبرى آنان را بر مردم فرض و واجب گردانيده است...» روى الكلينى (قدس سره) باسناده عن السراج قال: خرجت هذه الرسالة من ابى عبدالله(عليه السلام) الى اصحابه: ايتها العصابة الحافظ الله لهم امرهم، عليكم بآثار رسولالله(صلّي الله عليه وآله) و سنته و آثار الائمة الهداة من اهل بيت رسول الله(صلّي الله عليه وآله) من بعده و سنتهم فانه من اخذ بذلك فقد اهتدى و من ترك ذلك و رغب عنه ضل لانهم همالذين امرالله بطاعتهم و ولايتهم... ». 5 ـ شيخ مفيد(قدس سره) از امام باقر(عليه السلام) روايت مىكند كه از آن حضرت سؤال شد: هنگامى كه شما حديثى را بدون ذكر سند بيان مىفرمائيد سند شما چيست؟ فرمود: اگر من حديثى را بازگوكنم و سند آن را بيان ننمايم پس سند من در آن حديث: پدرم از جدم (حسين بن على) و او از پدرش (على بن ابىطالب) و او از رسول خد(صلّي الله عليه وآله) از جبرئيل از خداى عزّ وجل مىباشد. قال الشيخ المفيد(قدس سره): وروى عنه(عليه السلام) انّه سُئل عن الحديث يرسله ولا يسنده فقال: إذا حدثت الحديث فلم اسنده فسندي فيه أبي عن جدى عن ابيه عن جده رسولالله(صلّي الله عليه وآله) عن جبرئيل(عليه السلام) عن الله عزّوجل نتيجه بسيار با اهميتى كه از بيان اين سه حقيقت مىگيريم اين استكه: اولا: سخنان اهل بيت(عليهم السلام) بازگوكننده حقايق قرآن و تفسير و توجيه كننده آن كتاب آسمانى است، و از زبان اشخاصى صادر شده است كه نفوسشان تجلىگاه امتيازات همه پيامبران و رسولان الهى بودهاست. ثانياً: ابديت سخنان و فرمودههاى اهل بيت عصمت و طهارت است كه بيان كننده رسالت انبياء و حقايق قرآن كريم است. با نظر به اين دو نتيجه اين واقعيت به خوبى روشن و آشكار خواهد شد كه بدون شناخت اهل بيت(عليهم السلام) و آگاهى از ابعاد متنوع فرمودههاى آنان، تحصيل معارف حقيقى الهى و عمل به آن يا امكانپذير نيست ويا نتيجهاى جز اطلاعى ناقص و محدود نخواهد داشت. بنابر اين بر تمام مسلمانان لازم و ضرورى است كه تفسير كلام وحى و كتابالله (قرآن كريم) را در سنت پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله) (گفتار ـ كردار ـ و تقرير آن حضرت) و اهل بيت معصومش(عليهم السلام) جستجو كنند و در عرضه سنت نبوى و تبيين مقام عالى و درجات علمى و عملى و ديگر ويژگيهاى اين بزرگواران نهايت تلاش و كوشش خود را مبذول دارند، زيرا مردم در صورتى به تفسير صحيح حقائق نهفته قرآن كريم آن «ثقل اكبر» خواهند رسيد كه شناخت كافى نسبت به اهل بيت معصومين(عليهم السلام) آن «ثقل اصغر» داشته باشند و بهترين راه براى شناخت صحيح و پيروى از آنان آگاهى از گفتار و كردارشان است چنانكه از امام هشتم حضرت على بن موسىالرض(عليه السلام)روايت شده كه فرمود: «امر ما ـ خط فكرى و مقام رهبرى ما ـ را احيا كنيد، خدا رحمت كند آن كسى را كه احيا كننده امر ما باشد، گفته شد چگونه امر شما را احيا كند؟ فرمود: علوم ما را فرا گيرد سپس آنرا به مردم آموزش دهد، همانا هرگاه مردم بر زيبائيهاى سخنان ما (محتواى عالى آن) آگاه شوند از ما پيروى خواهند كرد. قال الامام الرض(عليه السلام): «احيوا امرنا رحمالله من احيى امرنا، قيل و كيف يحيى امركم؟ قال: يتعلم علومنا ثم يعلمها الناس فان الناس لو علموا محاسن كلامنا لاتّبعونا» . ناگفته نماند كه پيروان واقعى اهل بيت(عليهم السلام) و «ثقل اصغر» در حقيقت پيروان قرآن كريم «ثقل اكبر» مىباشند زيرا پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله) در حديث متواتر ثقلين فرموده است «لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض» اين دو هيچگاه از يكديگر جدا نخواهند شد تا روز قيامت در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. و تنها در اين صورت است كه امت اسلامى از هرگونه انحراف و گمراهى مصون خواهند ماند «لن تضلوا بعدى ابداً». اكنون كه بحمدالله به منظور تجليل از مقام علمى و عملى ششمين اختر تابناك آسمان امامت و ولايت و شناخت هر چه بهتر نسبت به ابعاد شخصيت والاى حضرت امام جعفر صادق(عليه السلام)توسط مجمع جهانى اهل بيت(عليهم السلام) همايشى در بندرعباس برگزار شده است. در اين محفلباشكوه به دو ويژگى از ويژگيها و فضائل بىشمار آن حضرت اشاره مىنمايم. 1ـ مقام علمى امام صادق(عليه السلام). 2ـ التزام عملى آن حضرت به احكام الهى. اگر ما در كتب تاريخ و سيره اهل بيت(عليهم السلام)دقت كنيم به اين نتيجه خواهيم رسيد كه در طول تاريخ خلفاى جور (بنىاميه و بنىالعباس) پيوسته از اين دو ويژگى ائمه معصومين(عليهم السلام) در رنج و عذاب بودند و با توجه به ضعف علمى و عدم تقيّد عملى آنان به احكام الهى هميشه در برابر وارثان علم رسول الله(صلّي الله عليه وآله) احساس زبونى و حقارت مىكردند و نهايت سعى و تلاش خود را مبذول مىداشتند كه به هر نحو ممكن از مقام علمى و موقعيت اجتماعى ائمه(عليهم السلام) بكاهند. و اين نور الهى را خاموش كنند ولى خداى متعال مىفرمايد. (يريدون ليطفئوا نورَاللهِ بأفواهِهم و الله متم نوره و لوكَرِهَ الكافرون) مىخواهند نور خدا را با دهنهايشان خاموش كنند ولى خدا كامل كننده نور خويش است اگر چه كافران را ناخوش آيد. و از آنجا كه خود آنان قدرت و توان مقابله و معارضه با ائمه معصومين(عليهم السلام) را نداشتند اشخاصى را وا مىداشتند كه حتى اگر شده در يك مسأله بر آنان فائق شوند، و يا در ارتكاب يك گناه صغيره ـ نعوذ بالله ـ بر آنان خورده گيرند ولى چه خوش گفت: شاعر شيرين زبان: اى مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه توست***عرض خود مىبرى و زحمت ما مىدارى (ويژگى اول) مقام علمى امام صادق(عليه السلام) پس از آنكه خليفه عباسى «منصور دوانيقى» امام صادق(عليه السلام) را بالاجبار از مدينه جدش به كوفه و حيره احضار نمود و آن حضرت در شهر كوفه سكونت نمودند، شيفتگان علم و دانش ـ فقهاء، مفسران و محدثان ـ فرصت را غنيمت شمرده و پروانهوار گرداگرد شمع وجود آن حضرت جمع شدند و علوم و معارف الهى را از آن سرچشمه زلال دريافت كردند، هزاران نفر در مسجد كوفه افتخار شاگردى و كسب علم و حديث از محضرش را پيدا كردند و همگى «قال الصادق» مىگفتند و از اينرو مذهب شيعى اثناعشرى به «مذهب جعفرى» شهرت يافت. خليفه عباسى از اين موضوع سخت برآشفت و با خيال خام خويش خواست به هر نحوى كه شده از مقام علمى آن حضرت بكاهد، از ابوحنيفه درخواست نمود مسائل مشكلى را فراهم سازد و در محضر خليفه آنها را از امام صادق(عليه السلام) بپرسد!! ابوحنيفه چهل مسأله مشكل را در نظر گرفت و طبق دستور پاسخ آنها را از آن حضرت جويا شد امام(عليه السلام) پاسخ تمام آن مسائل را يكى پس از ديگرى فرمود و در هر مسأله به آراء و نظريات علماى عراق و فقهاى مدينه و مذهب اهلبيت(عليهم السلام) اشاره مىفرمود، در آن مجلس منصور دوانيقى بسيار شرمنده و پشيمان شد و ابوحنيفه مبهوت گشت، و از آن پس آن حضرت را با عظمت ياد مىكرد و مىگفت: (امام الحق) و جمله «لولا السنتان لهلك النعمان» معروف و مشهور است يعنى اگر دو سال شاگردى و كسب فيض از محضر امام صادق(عليه السلام) نمىبود «نعمان» يعنى ابوحنيفه به هلاكت مىرسيد و حتى در پاسخ شخصى كه از او سؤال كرد: اگر كسى تمام دارائيهاى خود را بر امام وقف كند آن اموال را به چه كسى بايد تحويل دهد؟ گفت: بايد آن اموال را به امام صادق(عليه السلام)بدهد! (البته پس از آنكه از او قول گرفت كه اين فتوى را به كسى نگويد). و همچنين مأمون عباسى از كثرت و وفور علم و دانش امام رض(عليه السلام)رنج مىبرد لذا به سليمان مروزى دستور داد از علماى آن سامان دعوت كند و مسائل بسيار مشكلى را آماده سازند و در جمع; آن مسائل را از امام(عليه السلام) سؤال كنند آن حضرت به تمام آن سؤالها پاسخ دادند و مأمون و تمام حاضران از سعه صدر و كثرت علوم آن حضرت شگفتزده و مبهوت شدند. مأمون عباسى دستور داد مجلس باشكوه ديگرى را آماده سازند و از علما و بزرگان ديگر ملل و اديان نيز دعوت كنند شايد بتوانند آن حضرت را شكست دهند، ولى امام(عليه السلام) با كمال متانت و بزرگوارى هر مليتى را بر اساس كتاب آسمانى آنان پاسخ دادند، علماى يهود را با خواندن تورات صحيح و تحريف نشده محكوم ساختند و مسيحيان را با خواندن آياتى از انجيل مجاب ساختند، و ديگر اقليتها با شنيدن پاسخ صحيح و متقن قانع شدند. و امام(عليه السلام)پيروزمندانه از آن مجلس خارجشدند. امام صادق(عليه السلام) راوى خطبه پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله) در منى: مرحوم كلينى باسناد خود از يكى از قريشيان مكه روايت مىكند كه گفت: روزى سفيان ثورى از من خواست كه با هم نزد جعفر بن محمد (امام صادق(عليه السلام)) برويم، همراه او به خانه آن حضرت رفتيم، ديديم آن حضرت بر مركب خود سوار شده مىخواهد به جايى برود. سفيان به او گفت: اى ابوعبدالله براى ما خطبه رسول خد(صلّي الله عليه وآله) در مسجد خيف را روايت كن. حضرت فرمود: مرا اكنون رها ساز تا به كارهايم برسم، هنگامى كه بازگشتم آن خطبه را براى تو نقل خواهم كرد. سفيان گفت: شما را به خويشاونديت با رسول خدا سوگند مىدهم كه خطبه را براى ما بازگو كنى. آن حضرت از مركب پياده شد. سفيان گفت: دستور دهيد براى من كاغذ و قلم و دوات حاضر كنند تا اين حديث شريف را بنويسم. حضرت قلم و دوات طلبيدند، سپس فرمود بنويس: «بسم الله الرحمن الرحيم ـ خطبة رسول الله فى مسجد الخيف...» «خدا درخشنده و شاد سازد آن بندهاى را كه سخنان مرا بشنود و آن را خوب فرا گيرد و به ديگران برساند، اى مردم! حاضران به غائبان برسانند پس چه بسا كسى ناقل مطلبى باشد كه خودش هنوز خوب آنرا درك نكرده، و چه بسا كسى مطلبى را براى ديگرى نقل كند كه از خودش بهتر مىفهمد. سه چيز است كه دل هيچ مسلمانى در آن خيانت نمىكند: 1ـ «اخلاص العمل لله» اخلاص در عمل. 2ـ «والنصيحة لأئمة المسلمين» خيرخواهى براى امامان مسلمانان. 3ـ «واللزوم لجماعتهم» همگام و همسو بودن با مسلمانان. زيرا دعاى آنان فراگير و همگانى است، مؤمنين برادر و برابرند و قدرت واحدى عليه ديگرانند، تعهد كمترين آنان مورد احترام و قبول همگان است». سفيان ثورى پس از نوشتن خطبه; آنرا بر امام(عليه السلام) عرضه داشت سپس آن حضرت بر مركب خويش سوار شدند و ما نيز برگشتيم. هنگامى كه در وسط راه رسيديم سفيان به من گفت كمى صبر كن تا من در اين حديث نظر بيفكنم. من گفتم: به خدا سوگند ابوعبدالله (امام صادق(عليه السلام)) چيزى بر گردن تو گذاشت كه هيچگاه از عهده آن بيرون نخواهى رفت. سفيان گفت: آن چه چيزى است؟ گفتم: « سه چيز است كه هيچ مسلمانى در آنها خيانت نخواهد كرد: 1ـ «اخلاص العمل لله» اخلاص در عمل را مىدانيم چيست. 2ـ «والنصيحة لأئمة المسلمين» خيرخواهى براى ائمه مسلمين، اين امامانى كه بر ما واجب است خيرخواه آنان باشيم چه كسانى هستند؟ آيا مقصودِ پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله) امثال: معاوية بن ابى سفيان و يزيد بن معاوية و مروان بن الحكم و تمام كسانى كه در اثر فسق، شهادت آنان را نمىپذيريم، و در نماز به آنان اقتدا نمىكنيم مىباشد؟!!! 3ـ «واللزوم لجماعتهم» همراه جماعت مسلمانان باشيم. مقصود آن حضرت كدامين جماعت اسلامى است؟ آيا مقصود گروه «مرجئة» است؟!!! كه معتقدند اگر كسى اصلا نماز نخواند و روزه نگيرد و غسل جنابت نكند و كعبه را ويران سازد و با مادر خويش زنا كند، باز هم ايمان او همانند ايمان جبرئيل و ميكائيل است!!! و يا مقصود آن حضرت گروه «قدرية» است؟ كه مىگويد: آنچه خدا مىخواهد صورت نمىگيرد ولى آنچه را كه ابليس بخواهد تحقق مىيابد!!!. و يا مقصود آن حضرت گروه «حرورية» و خوارج است؟ كه از علىبن ابىطالب بيزارى مىجويند و گواهى مىدهند كه آن حضرت ـ نعوذبالله ـ كافر است. و يا مقصود آن حضرت گروه «جهمية» است؟ كه معتقدند ايمان عبارت است از شناخت خدا و هيچ چيز ديگرى نيست. و هر كس تنها خداشناس باشد مؤمن است گرچه به هيچ چيز ديگرى ايمان نداشته باشد!!!. سفيان گفت: واى بر تو پس آنها چه مىگويند؟ گفتم: آنها معتقدند كه علىبن ابىطالب ـ به خدا سوگند ـ آن امامى است كه بايد خيرخواه او باشيم و مقصود از «لزوم جماعتهم» اهل بيت آن حضرت است. سفيان همينكه اين مطلب را شنيد آن كاغذى را كه در آن، خطبه رسول خد(صلّي الله عليه وآله) را نوشته بود، پاره پاره كرد و بر زمين ريخت و به من گفت: اين مطلب را به كسى مگو . (ويژگى دوم) التزام عملى به احكام الهى از آنجا كه خلفاى جور معمولا افرادى شهوتران و خلافكار بودند، براى كاستن از اعتراضات مردم و در امان ماندن از ناسزاگوئى آنها، پيوسته علما و دانشمندانى را مورد لطف و مرحمت خويش قرار مىدادند و مناصب حكومتى مناسب و منبر طلايى جهت تدريس در اختيار آنان مىگذاشتند تا از طرفداران مكتب جبر باشند. و همچنين از پيروان مكتب «مرجئه» حمايت مىكردند، زيرا فقط با داشتن چنين افكارى است كه خلافكاريهاى آنان موجّه جلوه مىكند، و چنانچه توده مردم چنين گرايشاتى داشته باشند ديگر كسى در ايمان حاكمان تشكيك نخواهد كرد، و بر عملكرد آنان اعتراضى نخواهد داشت. اگر يزيد امام حسين(عليه السلام) را به شهادت مىرساند و خلفاى بنىالعباس صدها نفر از سادات حسنى و بنىالزهراءرا به زندان مىافكنند و شكنجه مىدهند و به قتل مىرسانند، معذورند چونكه مجبور بوده و هيچگونه اختيارى از خود نداشتند. مهمترين اشكال بر «جبريه» بطلان ثواب و عقاب است زيرا اگر نمازخوان و زناكار هر دو در انجام آن مجبورند و ازخود هيچ ارادهاى ندارند ديگر معنايى ندارد كه يكى مستحق ثواب و ديگرى مستحق عقاب گردد «لبطل الثواب والعقاب» از اينرو ائمه معصومين(عليهم السلام) بويژه امام صادق(عليه السلام) با اينگونه عقايد به شدت مبارزه مىكردند و با براهين و ادله عقلى و شرعى صريحاً از «مجبّره و مفوّضه و مرجئه» انتقاد نموده، و اينگونه عقائد انحرافى را نادرست و مخالف با روح اسلام معرفى مىكردند و مسلمانان را از گرايش به آن برحذر مىداشتند و راه متوسطى را در ميان ـ جبر و تفويض ـ نشان دادهاند، اينك در اينجا چند نمونه از راهنمائيهاى آنان را در اين زمينه يادآور مىشويم: «قال الراوي قلت لابي عبدالله(عليه السلام) أجبرالله العباد على المعاصي؟ قال لا. قلت ففوّض اليهم الامر؟ قال لا. قلت فماذا؟ قال لطف من ربك بين ذلك» 1ـ مردى از امام صادق(عليه السلام) سؤال كرد: آيا خدا بندگان را بر گناه وا مىدارد؟ (جبر است). فرمود: نه!!! گفتم: كارها را به خودشان واگذار كرده؟ (تفويض است) فرمود: نه!!! گفتم: پس واقعيت چيست؟ فرمود: از طرف پروردگارت لطف و عنايتى بر بندگان مىرسد و راهى در ميان جبر و تفويض پيموده مىشود . 2ـ در روايت ديگرى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «نه جبر است و نه تفويض بلكه مرحلهايست ميان اين دو . «سئل ابوعبدالله(عليه السلام) عن الجبر والقدر فقال لاجبر ولا قَدَر ولكن منزلة بينهما...» 3ـ مرحوم كلينى با سند خود روايت مىكند كه پس از بازگشت اميرالمؤمنين از جنگ صفين، روزى در مسجد كوفه نشسته بود پيرمردى آمد و برابر آن حضرت زانو زد و عرض كرد يا اميرالمؤمنين بفرماييد كه رفتن ما به شام به قضا و قدر الهى بود؟ على(عليه السلام) در پاسخ فرمود: آرى اى پير مرد از هيچ تپهاى بالا نرفتيد و به هيچ درّهاى سرازير نشديد جز به قضا و قَدَر الهى. پيرمرد گفت من رنج خود را به حساب خدا مىگذارم اى اميرالمؤمنين (يعنى رنج بيهوده بردم نه بهره دنيا داشت و نه اجر اخروى). على(عليه السلام) فرمود: خاموش باش اى پيرمرد بخدا سوگند خداوند پاداش بزرگى به شما داده است در اين بسيج هم در رفتن شما اجر بزرگى داده و هم در اقامت شما در جبهه و هم در برگشتن شما، و در هيچ حالى شما مجبور نبوديد و ناچار نبودهايد. پيرمرد گفت: چطور در هيچ حالى مجبور و ناچار نبوديم با اينكه رفتن و ماندن و برگشتن ما همه به قضا و قدر بوده است. حضرت فرمود: تو گمان مىكنى كه قضاى خدا بر بنده حتم است و قَدَر او قطعى است و از بنده سلب اختيار مىكند؟ اگر چنين باشد ثواب و عقاب و امر و نهى و باز داشتن (تهديد از طرف خدا) همه بيهوده گردد و وعده پاداش و وعيد كيفر لغو مىشود و گنهكار را سرزنشى نشايد و خوش كردار را ستايشى نبايد و بايد گنهكار را بهتر از نيكوكار مورد تفقّد و احسان قرارداد و نيكوكار را به كيفر; سزاوارتر دانست (چونكه گنهكار رنج گناه برده و نيكوكار لذت فرمانبردارى چشيده) اين عقيده هم كيشان بتپرستان و دشمنان خدا و حزب شيطان و قَدَرى مذهبان و مجوسيان اين امت اسلامى مىباشد. براستى خداى تبارك و تعالى تكليف را به اختيار مقرون ساخته و با نهى و تهديد از گناه باز داشته و به كردار اندك; ثواب بسيار داده، نافرمانى از او چيرهگى بر او نيست و فرمانبرى از وى به زور نباشد و كارها را به مردم تفويض نكرده و آسمانها و زمين و هرچه ميان آنهاست بيهوده نيافريده و پيامبران را بيهوده و عبث مبعوث نكرده است، (اين پندار كسانى است كه كافر شدند و واى بر كافران از آتش دوزخ). «كان اميرالمؤمنين (عليه السلام) جالساً بالكوفه بعد منصرفه من صفين اذا أقبل شيخ فجثا بين يديه، ثم قال له: يا اميرالمؤمنين اخبرنا عن مسيرنا الى اهل الشام أبقضاء من الله و قَدَر؟ فقال اميرالمؤمنين(عليه السلام)اجل يا شيخ ما علوتم تلعةً ولا هبطتم بطن واد الاّ بقضاء من الله و قَدَر فقال له الشيخ عند الله احتسب عنائي يا اميرالمؤمنين. فقال له: مه يا شيخ فوالله لقد عظم الله الاجر في مسيركم و أنتم سائرون و في مقامكم و انتم مقيمون و في منصرفكم و انتم منصرفون و لم تكونوا في شىء من حالاتكم مكرهين ولا اليه مضطرين و كان بالقضاء مسيرنا فمنقلبنا و منصرفنا. فقال له: فتظن انه كان قضاءاً حتماً و قَدَراً لازماً إنه لو كان كذلك لبطل الثواب والعقاب والامر والنهي والزجر من الله و سقط معنى الوعد والوعيد فلم تكن لائمة للمذنب ولامحمدةٌ للمحسن ولكان المذنب أولى بالاحسان من المحسن ولكان المحسن اولى بالعقوبة من المذنب تلك مقالة اخوان عبدة الأوثان و خصماء الرحمن و حزب الشيطان و قَدَرية هذه الامة و مجوسها، ان الله تبارك و تعالى كلّف تخييراً و نهى تحذيراً و اعطى على القليل كثيراً ولم يعص مغلوباً ولم يطع مكرهاً و لم يملك مفوضاً ولم يخلق السموات والارض و ما بينهما باطلاً ولم يبعث النبيين مبشرين و منذرين عبثاً (ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار) فانشأ الشيخ يقول: انت الامام الذي نرجوا بطاعته***يوم النجاة من الرحمن غفرانا اوضحت من أمرنا ما كان ملتبساً***جزاك من ربك بالاحسان احسان جهت توضيح مطلب به ذكر يك مثال اكتفا مىكنيم: شما يك نفر را فرض كنيد كه دستش معلول و شل باشد بگونهايكه اصلا نمىتواند آن را حركت دهد ولى دكتر معالج او با نصب يك دستگاه كوچك رايانهاى، او را قادر بر حركت ارادى دست مىنمايد و اين دكتر با كنترل از راه دور هرگاه بخواهد اين دستگاه را از كار مىاندازد. حال اگر اين شخص با حركت اختيارى با همين دست; كارى انجام دهد اين حركت اختيارى از مصاديق «امر بينالأمرين» است چون اين حركت گرچه اختيارى است ولى مستقلا به خود اين شخص مستند نيست زيرا متوقف بر خاموش نشدن آن دستگاه رايانهايست كه در اختيار آن دكتر است و او هرگاه بخواهد آن را از كار متوقف مىسازد و در اين صورت از اين دست هيچ كارى ساخته نيست. (پس تفويض نيست). و از طرف ديگر اين حركت مستقلا به دكتر مستند نيست چونكه دكتر تنها نيرو بوجود آورده و حركت با اراده خود شخص صورت گرفته و او مىتوانست اصلا حركتى به دستش ندهد و يا (تا زمانى كه دكتر دستگاه را خاموش نكرده) به نحو دلخواه خود آنرا حركت دهد و هر كارى كه خواست انجام دهد. (پس جبرى در كار نيست). بنابر اين «نه جبر است» چونكه اين مريض حركت را با اختيار خود انجام مىدهد و «نه تفويض است» چونكه اگر از جاى ديگر كمك نشود و دستگاه خاموش شود هيچگونه حركتى در توان او نيست.بلكه «امرى است در ميان اين دو». تمام كارهايى كه از ما سر مىزند بدين منوال است كه از يك طرف با اراده و خواست خودمان است و از طرف ديگر ما نمىتوانيم چيزى را اراده كنيم و انجام دهيم مگر آنچه را كه خداوند خواسته باشد و مقدمات و شرايط آنرا فراهم نمايد. و آيه شريفه (و ماتشاؤون الا أن يشاءالله انالله كان عليماً حكيما) همين معنا را دارد، اگر خداوند به ما (حيات و قدرت و عقل و اراده و اعضاء و جوارح سالم) نمىداد كجا مىتوانستيم كوچكترين كارى را انجام دهيم، و در عين حال چونكه به ما قدرت تشخيص خير و شر را داده و از ما انجام خيرات را خواسته، ما مىتوانيم با اختيار خود; كار خوب و يا بد را انجام دهيم (انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفورا) . هدايت تكوينى و تشريعى از طرف پروردگار تحقق يافته و انجام عبادت بشكرانه نعمت و يا كفران آن به دست ماست. در منابع اسلامى روايات فراوانى در اين زمينه آمده است كه ما بهمين مقدار بسنده مىكنيم. لازم به ذكر است امام صادق(عليه السلام) در رابطه با خطر «مرجئه» نيز مىفرمايد: «بادروا ابناءكم الحديث قبل ان يسبقكم اليهم المرجئة» به فرزندانتان حديث (معارف الهى) را آموزش دهيد پيش از آنكه «مرجئه» بر شما سبقت گيرند (و به آنان عقايد باطل خود را بياموزند). كوتاه سخن اينكه خلفاى جور از طرفى علماى جبريه را تعظيم مىكردند و از طرف ديگر نسبت به صاحبان اصلى حكومت اسلامى يعنى ائمه معصومين(عليهم السلام) بغض و كينه خاصى داشتند و آنان را مزاحم تاج و تخت خود مىدانستند و مراقب بودند تا شايد از اهل بيت(عليهم السلام) و كسانى كه به گواهى قرآن; پاك و منزه مىباشند (و طهرهم تطهيرا)كوچكترين خطايى سر زند تا بتوانند با بزرگ جلوه دادن آن از موقعيت اجتماعى و محبوبيت اهل بيت(عليهم السلام) بكاهند!!!. به همين منظور منصور عباسى به بعضى از فرماندهانش دستور داد به عنوان ختنه فرزندش مجلس اطعام با شكوهى بر پا كند و از امامصادق(عليه السلام)نيز دعوت كند، سپس هنگام صرف غذا جام شراب را حاضر كند تا بدينوسيله بتواند بر آن حضرت خورده گيرد كه بر سر سفرهاى حضور داشته كه در آن شراب بوده است. آن فرمانده همين كار را كرد و هنگامى كه يكى از حاضران آب طلبيد او قدح شرابى را در ميان سفره گذاشت. همينكه چشم امامصادق(عليه السلام) به آن ظرف شراب افتاد، برخاست و فرمود: «لعنرسولالله(صلّي الله عليه وآله) من حضر مائدة يشرب فيها الخمر» رسول خد(صلّي الله عليه وآله) لعن و نفرين كرده كسى را كه بر سر سفرهاى كه در آن شرابخوارى مىشود حاضر شود. و بدون آنكه چيزى تناول كند از آن مجلس خارج شد و توطئه منصور عباسى نافرجام ماند. سيد جعفر حسينى امينى
|
امتیاز مطلب :
|
تعداد امتیازدهندگان :
|
مجموع امتیاز :
نویسنده : مهران کاوه
تاریخ :